مدح و شهادت امام جعفر صادق علیهالسلام
تا نگاهش را به روی قرص ماه انداخته مـاه را در فهـم خود در اشتـباه انداخـته روزگارش مثل شبهای پر از مهتاب شد هرکسی چشمی در این چشم سیاه انداخته نه فقط یوسف، که دست بیوفای روزگار صادق آل عـلـی را هم به چـاه انداخـته باز هم تکرار کرده روزگار آن کوچه را پشت درب خـانهای آتش به راه انداخته چل نفر را دیده که پشت درِ یک خانهاند چون به کوچه از شکاف در نگاه انداخته زهـر هم مانـند مـیخ تـیـز اما از درون خویش را بر پهلوی یک بیگناه انداخته زهر کاری کرده که شیخ الائمه وقت وعظ بین هر حرف خودش صدبار آه انداخته زهر کاری کرده که فرزند مثل مادرش گاه بالا بُـرده دستـش را و گـاه انداخـته پیرمردی خسته در گودال حجره با عطش کربـلای دیگـری امشب به راه انداخـته هر امامی بارگاهش قد کشیده، این امام زیـر پـای زائـرانـش بـارگـاه انـداخـتـه بارگاهی از سکوت و مرقدی از جنس دل بر فرازش گـنبدی از جنس ماه انداخته |